فقط بگردید تو دنیا و فکر کنید ازین دست سوالا به ذهنتون برسه بپرسید
:| اینجور مواقع حس سیامک انصاری بهم دست میده،دوست دارم زل بزنم تو لنز دوربین و تمام غم و بدبختیمو بریزم تو عمق نگاهم بلکم مخاطب بفهمه دردمو.
حس بایکوت شدن بهم دست داده.نزدیکترین کسایی که میتونستم باهاشون حرف بزنم یا باهام صجبت نمیکنن،یا قهرن،یا سرشون شلوغه.حق هم دارن.
نمیدونم کی میرسه که حالم خوب بشه و بتونم یه متن قشنگ و دلی بنویسم.
شاید باید به اینکار به دید یک وظیفه نگاه کنم و هر روز برای نوشتنم یه تایم خاصی رو انتخاب کنم ولی نمیشه.من فکر میکنم کار اجباری به دل نمینشینه.
فعلا که افتادم رو دور تکرار روزای کسل کننده.روزای «مرداب طور» و «خسته کننده»
خدایا من که حرفی نزدم فقط گفتم:آه کاش یکم آسونتر بود این امتحانای الهیت.
درباره این سایت