دراز کشیدم روی تختم بین یه عالمه وسیله و لباس و چمدون،نمیدونم چقدر این مدت زود گذشت که سرعتشو احساس نکردم.بعد دو سه هفته از شروع ترم جدید که کلا دو هفته‌ بود برنامه کلاسامون منظم شده بود و داشتیم عین آدم میرفتیم دانشگاه،خبر اومد دانشگاه تعطیل شده و خوابگاها هم از روز ۹ام به بعد میبندن.به خاطر ویروس کرونا.همه چی یهویی حالت جدی و ترسناکی به خودش گرفت وقتی آموزش دانشکده به بچه‌ها ماسک داد و گفت امروز کلاسا کنسله تا آخر هفته. راستش دیشب خبرا رو که میخوندم حدس میزدم همینجوری بشه ولی نه به این سرعت!دیروز آخرین روزی بود که با بچه‌ها رفتیم بیرون و‌ حالا هر کی در حال جمع کردن وسایلشه که برگرده خونه.دلم نمیاد برگردم خونه،اگه یه وقت.(بعد این کلمه دو سه پاراگراف نوشتم ولی حذف کردم).خلاصه.سخته.تو هر لحظه انقدر فکر و خیالای ناجور میاد تو سرم و میره که دلم میخواد فقط بخوابم و به هیچی فکر نکنم.

دلم مبخواد زنده بمونم.یه لحظه به اون جمله‌های روی دیوار نگاه کردم و گفتم یعنی چی؟یعنی اینم یه اپیزود دیگه‌اس و تموم میشه بلاخره؟



خواهشا واسه سلامتی خودتون و هر کسی که دوستش دارید بهداشت رو رعایت کنید،کمک کنید این دوره سخت هم بگذره.تموم بشه این زمستون سرد و تاریک.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

زهره اچ بی سایت نفت یاسوج مصباح الهدا جهانگیری wikichejoor طراحی سایت | برنامه نویسی river124.parsablog.com Erik دانشگاه محقق اردبیلی - برنامه نویسی کهربا فان